آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

گل پسر ماماني

تولدانه

شيطونك بلاي ما ساعت 11:15 دقيقه روز 23 ام شهريور ماه سال 1387 در بيمارستان نجميه تهران به دنيا آمد بي اعتراف قشنگترين و شيرين ترين اتفاق زندگي ما تا آلان آمدن فرشته قشنگمون بوده و از اين بابت تا ابد مديون خداوند متعال هستيم. مشخصات شيطونك مامان در لحظه تولد وزن: 520/3 گرم                        قد: 50                         دور سر: 30 سانتي متر رنگ پوست: سفيد     &nbs...
25 شهريور 1391

در گذر سه سال عاشقي

  معني آريا آريا يعني آزاده و نجيب مهمترين تيره از نژاد سفيد اين اسم از ريشه زباني فارسي است تولدت مبارك عزيزم      امروز وقتی وبلاگم را باز کردم چشمم افتاد به روز شمار بالای صفحه که نوشته بود (آريا جان تا این لحظه ، 3 سال و 00 ماه و 00 روز و 4 ساعت و 8 دقیقه و 31 ثانیه) سن دارد. نمی دانم باور می کنید که یک لحظه قلبم ایستاد انگار برایم باور کردنی نبود .این پسر کوچولو حالا یک مرد کوچک شده با اون حرف زدن و استدلال های منطقی اش و كار هاي محبت آميزش و اینکه از حالا شده قهرمان زندگی من. این اون هدیه ای که خدا به من داد سه سال پیش ساعت 11:15ظهر در چنین روزی . &n...
21 شهريور 1391

فقط دورز ديگه مونده تا .....

سلام عزيز دل مامان مي دونم گل پسرم كه خيلي وقته برات مطلب نذاشتم اما خوب حق به ماماني بده يكسري درگيري ها و گرفتاري هام پشت سر هم افتاد و من از اينجا غافل شدم اينقدر مشغله فكري داشتم فكرم براي نوشتن كار نمي كرد امروز هم يه دليل مهم باعث شد كه بيام و برات بنويسم عشقم اونم نزديكي شدن به تولدته دورز ديگه مونده به بهترين روز براي من و بابايي كه خدا به ما لطف كرد و يه فرشته كوچولوي نازنازي بهمون داد تا بتونيم طعم شيرين پدر و مادر شدن و بچشيم . چهار سال پيش 23/6/87   ساعت 11:15 دقيقه درست روزي كه تو بدنيا اومدي روزي كه خدا احساس زيباي مادري رو توي وجود من زنده كرد روزي كه هرچند با ترس و دلهره و نگراني بو...
21 شهريور 1391

عكساي تولد سه سالگي شيطونكم

موقع تزئين خونه تو محدثه حسابي آتيش سوزوندين كلي هم اين وسط بادكنك تركوندين همش هم مي گفتين تولد دوتامونه من ازت مي پرسيدم آريا تولد كيه مي گفتي (تولد دوتامونه من و محدثه و بابا و دايي) اونوقت موقع گفتن اسامي با انگشت مي شمردي بعد جالب اين همه اسم مي بردي اونوقت مي گفتي تولد دوتامونه.موقع غذا درست كردن هم حسابي شيطوني كردين همش هم ناخونك مي خواستي بزني من كه دعوات مي كردم مي گفتي (يه دونه بخورم تـــــــــــولودمــــــــــه) منم خندم مي گرفت يكم كالباس مي دادم مي خوردي بعد محدثه بهت مي گفت آريا بيا بريم بيرون خاله كارش تموم شد صدامون مي كنه بخوريم مگه نه خاله اونوقت تو گفتي (مامان ادونه دعواش كن بهش اخم كن) بعد رو كردي به محدث...
21 شهريور 1391
13397 0 48 ادامه مطلب

سه روز ديگه تا تولد يك عشق

  سه سال پيش 23شهريور 1387    پسركي كوچولو با وزن 520/3 و قد 50 سانت با سري پوشيده از موهاي سياه سياه را تو بغلم گذاشتن و من حس كردم خوشبخت ترين آدم دنيا هستم، وقتي براي اولين بار زير گردنش را بوييدم بوي بهشت را احساس كردم، وقتي براي اولين بار نگاهش را درچشمانم دوخت دلم برايش پر كشيد، وقتي براي اولين بار گفت ماما دنيا را به من دادند، وقتي ناشيانه تنها شمع روي كيك يكسالگي اش را فوت كرد چشمانك اشكي شد...... اكنون پسرك من سه ساله مي شود.   عزيزم تولدت مبارك   اينم عكساي آتليه كه براي تولد سه سالگيت رفته بوديم ...
21 شهريور 1391

بر لب جوي نشين وگذر عمر ببين

  ديگه فقط هشت روز مونده به سومين سالگرد تولدت عزيز دلم ســـــــــــــــــــــــــــــــــه ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال گذشت به يك چشم بهم زدن طوري كه وقتي عكساو فيلم هاي اين سه سال و نگاه مي كنم با خودم مي گم يعني آريا اينقدر كوچولو بوده روزگار چه زود مي گذره در 23 شهريور 1387 دنيا صداي گريه ي كودكي را شنيد كه امروز تنها بهانه براي خنديدن من است .... عكس تولد يكسالگيت اولين سالگرد زميني شدنت اينقدر كه شيطوني مي كردي و يكجا بند نمي شدي اصلا"‌نتونستم ازت عكس تكي بندازم يا يك عكس درست و حسابي با كيكت همش توي بغل بودي عكس تكياتم مال زمانيه كه ماماني هما نگهت مي داشت ...
21 شهريور 1391

مهربون مامان

پنج شنبه رفتيم خونه مامان بزرگ شفيقه سر راه رفتني يه لودر براي آقا آريا ي گل و يه ماشين كوچولو هم براي كيان بابايي خريد كه هر دوتاتون خوشحال و خندون باهم بازي مي كردين و اين اولين باري بود كه تو و كيان باهم كنار اومدين. جمعه هم از اونجايي كه چيزي تا تولدت نمونده ماماني حسابي خونه تكوني داشتم دكوراسيون عوض كردم حسابي خسته شدم عصري هم خيلي جالب و بامزه اينكه خودت لودرتو برداشتي اومدي پيشم گفتي (مامان بريم حموم اودرم بشوريم) منم از خدا خواسته كارو ول كردمو بردمت حموم و اين اولين باري بود كه تو حموم گريه نكردي . وقتيكه ميز ناهارخوري رو آوردم توي پذيرايي گذاشتم امدي پشتش نشستي و به بابايي هم گفتي (بابا ...
21 شهريور 1391

ياد قديما

ديروز رفتم سراغ لباساي پارسال پاييز و زمستونت ببينم چي كم داري يا كدوم اندازته يا كدوم كوچيكت شده چون مي خواستم برم مايحتاجتو بخرم تو هم بدو بدو اومدي كنارم براي فضولي هر لباسي كه از توي كمدت در مي آوردم مي گفتي (مامان اده بفوشم ميبين اندازمه= بده بپوشم ببين اندازمه) ديگه كارم دراومده بود همه رو بايد پرو مي كردي يه سري از لباساتم كه كوچيكت شده بود جند تاييشونو برداشتم كه بزارم توي چمدونت آخه مي دوني تو يه چمدون داري كه من از همون نوزادي يكسري از لباساي خوشگلتو كه زيادم نپوشيدي و تقريبا" در حد نو هستن و يكسري از نقاشياتو و كاراي دستي توي مهد كودكتو و اسباب بازي هاتو توش برات نگه مي دارم تا بزرگ شدي بهتن نشونشون بدم وق...
21 شهريور 1391
1